افغانستان

فیل مهربان

Audio File: 
Transcript: 
this story is called فیل مهربان this is a Librarycall adaptation and recording یکی بودیکی نبوددریک جنگل زیبایک فیل مهربان بود. فیل قصه مادنبال دوست میگشت،فیل روی یک درخت یک شادی رادید.ازشادی پرسید:میتوانیم باهم دوست شویم؟شادی برایش گفت توخیلی چاق وکلان هستی تونمیتوانی مثل من بالای درخت بالاشوی. فیل قصه ماباردوم خرگوش رادید.وازش خواهش کردتادوست وی شود.اماخرگوش برایش گفت توبسیارکلان وتنبل هستی تونمیتوانی مثل من بدوی. فیل بعداًنزدیک بقه رفت برایش گفت:ایاتودوست من میشوی؟بقه گفت:نخیر،نمیشودتوبسیارچاق وتنبل هستی ونمیتانی مثل من روی اب بپری. فیل داستان مابسیارناراحت بود،به یک روباه رسید.ازاوخ

چوپان ناراضی

Audio File: 
Transcript: 
This story is called, چوپان ناراضی This is a LibraryCall adaptation and recording. بودنبوددریک قریه دوریک چوپان بود. چوپان عادت داشت دریک جای معین زیریک درخت بنشیند.وگله گوسفندانش رابرای چریدن دراطراف آن نگه دارد. زیردرخت سه قطعه سنگ بود.که چوپان همیشه آن رابرای روشن ساختن آتش استفاده میکردوبرای خودچای دم می کرد. هرباری که آتش روشن میکرد متوجه میشدکه مادام یک سنگ سرداست وهیچ گرم نمیشودمثل سنگ های دیگر،اما چوپان دلیل این سردی سنگ رانمیدانست. چندبارکوشش کردکه جای سنگ راتبدیل کندشایدسنگ گرم شوداماهیچ چیزی دستگیرش نشد،وسنگ درهرجاییکه قرارمیگرفت سردبود. تااینکه یک روزتصمیم گرفت تارازاین