ماهی کوچک
Audio Type:
story
Language:
English Title:
The Little Fish
Audio File:
Duration:
3:56
Transcript:
this story is calledماهی کوچک
this is a library call adaptation and recording
روزی روزگاری دریک حوض کوچک چندتاماهی کوچک باهم زنده گی میکردند.
هرروزصبح وقت زمانی که بیدارمی شدند،باهم بازی وخوشگذرانی می کردند.
تازمانی بازی میکردندتاکه شب میشد وزمانی که خوابشان میبردنمی دانستندکه کجاخواب شان برده است.
بین این ماهی های زیبایک ماهی کوچک بود که خیلی بادیگرماهی هافرق داشت،وهمیشه بهانه جویی میکردوبادیگران قهرمیبود.
یک روزازروزهای خدابچه ماهی هاتصمیم گرفتندکه ماهی کوچک رابه بازی راه ندهندتاشایددرس بگیریدودیگربابقیه قهرنکند.
درآن روزقبل ازاینکه ماهی کوچک بهانه جویی کندوبادیگران قهرکنددوستانش بااوقهرکردندوبهانه جویی کردند.
ماهی کوچک سرش راپایان انداخت ازدوستانش دورشدوبازی راترک کرد.
یک مدت دریک گوشه خلوت نشست،به دوستانش نگاه میکرد ولی حوصله اش به سرآمدوبه طرف ساحل روان شد.
نزدیک ساحل که شدیک کوربقه رادیدکه روی یک بلندی نشته وگریان ماهی کوچک ازکوربقه پرسید:چراگریه می کنی؟چرااینجه تنهانشستی؟توراهم دوستانت تنهاگذاشتن ونگذاشتن باتوبازی کند؟
کوربقه گفت:من ازارتفاع بلندمیترسم .همه دوستانم داخل آب رفتندولی من موفق به این کارنشدم.همه دوستانم رفتندومن راتنهاگذاشتن.
ماهی کوچک باخودش فکرکردوگفت:خوب،کوربقه جان،مه همرای توکمک میکنم تاداخل آب شوی ولی یک شرط دارم.کوربقه گفت:چه شرطی ماهی کوچک گفت:قول بتی که همرای من دوست شوی وهردوی مادوستان خوب باشیم.
کوبقه گفت:درست است .ولی توچقسم همرای من کمک میکنی؟
ماهی کوچک رفت وازسنگ پشت پیرخواهش کردکه به لب حوض وپشت بلندی برودتاکوربقه پشت سنگ پشت سوارشودوبه داخل آب بیاید.
سنگ پشت ای کارراانجام دادوکوربقه داخل آب پرید.هردازسنگ پشت تشکری کردند.وبه داخل حوض رفتند.
کوربقه زمانیکه دوستانش رادید.بسیارخوشحال شد وماهی کوچک که کمکش کرده بودازیادش رفت ونزددوستان خودرفت.
ماهی کوچک سراغ تمام جانورهای که درحوض بودرفت ،هرجانوربعدازمدتی اورارهاکردوبه سراغ دوستان خودشان میرفتن.
ماهی کوچک تنهانشسته بودوبه اطراف حوض میدید که هرکس بادوستان خودش بازی میکرداماماهی کوچک خیلی تنهابود.
دراین وقت چندتااسب آبی رادیدکه باهمدیگربازی میکردندوخیلی خوشحال بودند.ماهی کوچک به یاددوستانش افتادوگفت:مثل این که هرکس بایدبادوستان خودش وهمجنس خودش دوست باشد.من هم بایدبروم نزددوستانم وقدرآن هارابفهم تاکه هیچ وقت تنهانباشم ومنم دوستان خوب داشته باشم تاباهم بازی کنیم.
this story is calledماهی کوچک
this is a library call adaptation and recording