Dari

مورچه زحمت کش

Audio File: 
Transcript: 
This story is called مورچه زحمت کش This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک خانه زیبا بود دراین خانه زیبا دو درخت خیلی بزرگ بود. که یکی آن در سمت خانه ودیگری سمت دیگر خانه قرار داشت.. چند تا مورچه زحمت کش در اطراف این درخت ها زندگی می کردند. یک روز مورچه زحمت کش به مادرش گفت: کاش می توانیستم به آن طرف خانه پیش آن درخت بزرگ بروم. من فکر می کنم اگر بر سر آن درخت بالا شوم دنیا از آن طرف خیلی خوش آیند است.

شجاع باش ودیگران رادوست بدار

Audio File: 
Transcript: 
This story is called شجاع باش ودیگران رادوست بدار This is a LibraryCall adaptation and Recording بودنبودیک جوان پولداروخیلی ثروتمندی بود. روزی ازروزهاجوان تصمیم گرفت تانزدیک عالم برودوازعالم نصیحت بشنودتاچگونه زنده گی خوب ونیک داشته باشد. وقتی پیش عالم رسید.عالم آن رانزدکلکین بردوپرسید:پشت کلکین چی میبینی؟ جواب داد:آدم هاراکه میروندومیایند.ویک گداراکه کوراست وصدقه میگیرد. شخص عالم بعداًآینه بزرگی به جوان دادوبازپرسید:دراین آینه نگاه کن وبعدبرایم بگوکه چی میبینی؟ جواب داد:خودم رامی بینم. شخص عالم گفت:دیگردیگران رانمیبینی!ای آینه وکلکین ازیک نوع ماده اولیه ساخته شده اند،بنام شیشه. ا

مشکلات هرگزمانع رسیدن به آرزوها نمیشود

Audio File: 
Transcript: 
This story is called مشکلات هرگزمانع رسیدن به آرزوها نمیشود this is a LibraryCall adaptation and recording. درقریه ای خیلی دور از شهر دو دوست صمیمی بودند به نام علی وعباس که باهم همسایه بودند وخانواده های هردو دوست صمیمی به کشاورزی مصروف بودند و مصارف روزانه خود را ازهمین طریق آماده میساختند . پدرعلی میخواست که پسرش داکتر شود تا به مردم قریه خدمت کند ومایه خدمت شود و پدرعباس میخواست پسرش یک انجنیر شود تا خانه های قریه را محکم و قشنگ بسازد. زمستان تمام شد وفصل بهار رسید. زنگ مکتب به صدا درآمد علی وعباس هردویشان کتابچه وکتاب هایشان راگرفتن و روانه مکتب شدند.

کبوترشجاع ودلیر

Audio File: 
Transcript: 
This story is called کبوترشجاع ودلیر This is a LibraryCall adaptation and recording. به نام خداوندی که کبوتران وهمه هستی راآفرید. یک روزی روزگاری دریک جنگل زیبایک خانواده کبوترباهم زنده گی میکردندوخیلی خوشحال بودند. دراین خانواده زیباپنج تاکبوترچوچه وزیبابودند. پدرکبوترهاهرروزصبح وقت میرفت بیرون برای اینکه برای خانواده اش غذاتهیه کند. امایک روززمانی که ازلانه اش بیرون شددیگه برنگشت. مادرکبوترهاکه بایدازچوچه هایش مواظبت میکردنمی توانست ازلانه اش خارج شودتاپیدایش کند. برای همین ازعذای که ذخیره کرده بودبه چوچه هایش میداد. بعدازچندروزپدرکبوترهازخمی به خانه برگشت کبوترهاپدرشانرادربغل گر

خانه خرگوش ها

Audio File: 
Transcript: 
This story is called خانه خرگوش ها This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک روزدریک خانه خرگوش ها سروصدا بود.که پدرخرگوش با مادرخرگوش ها با دوتابچه های سفید وقشنگ خود نشسته بودند وحرف می زدند. مادروپدرخرگوش ها به آنها میگفتند که شما دیگربزرگ شدید باید برای خودخانه بسازید ودرآن زندگی کنید مادرخرگوش ها گفت : بچه های قشنگم شما باید بروید برای خودتان خانه های جداگانه بسازید چون که خانه ما خیلی کوچک است.

گل مغرور

Audio File: 
Transcript: 
This story is called گل مغرور This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک مادرکلان مهربان بود. مادرکلان مهربان یک باغچه قشنگ داشت.که پرازگل های رنگارنگ بود. ازهمه گل ها زیباتر گل لاله بود.که بخاطرزبیایی اش خیلی مغرورشده بود. وبا بقیه گل ها رفتار زشت میکرد. یک روزدودانه دخترک کوچک بازیگوش که همسایه های مادرکلان بودندبه طرف باغچه آمدند. یکی ازآن دو دخترک دستش را طرف گل لاله برد وخواست که آن رابچیند، اما خاردردست هایش داخل شد دستش را کشید با عصبانیت گفت:این گل به درد نمیخورد چون که خیلی خار دارد.

گودیگک زیبا

Audio File: 
Transcript: 
This story is called گودیگک زیبا this is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک دخترزیبا، باسلیقه ، ومهربان بود اطاق دخترک کوچک و زیبا خیلی مقبول منظم بود. به درس های خود زیاد توجه میکرد.کتاب هایش پاک و منظم بود. این دخترک مهربان یک گودیگک زیبا داشت که زیاد دوستش داشت.

خرس کله خراب

Audio File: 
Transcript: 
This story is called خرس کله خراب This is a librarycall adaptation and recording آقای خرس ازخواب بیدارشد.زیادکم حوصله وگشنه شده بود. دلش عسل میخواست،مستقیم پیش لانه زنبورهارفت. وقتیکه رسید،دیدکه زنبورهاعسل میفروشن،زرافه،گوسفند،خرگوش،گاوهمه گی درصف به نوبت ایستادشده اند،خرس اصلاً حوصله نداشت درصف ایستاده شودونمیخواست پول عسل رابدهد،بابسیاربداخلاقی آمدپیش روی صف وکاسه کلان عسل راگرفت ورفت،تمام زنبوراهاپشتش رفتن وگفتن آقای خرس این عسل ازمااست. بایددرصف ایستاده شوی وپولش رابدهی. خرس میخواست زنبورهارابترسانوازخودش دورکندباصدای بلندغرش کردوگفت:اگربازهم سروصداکنید،خانه تان کندوهای تان راخرا

ملکه گل ها

Audio File: 
Transcript: 
This story is called ملکه گل ها this is a library call adaptation and recording 
روزی روزگاری، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پرگل زندگی می کرد، که به ملکه گل ها شهرت یافته بود. چند سالی بود که او هر صبح به گل ها سر می زد، آن ها را نوازش می کرد و سپس به آبیاری آن ها مشغول می شد. مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش برای گل ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل ها گریه می کرد. گل های باغ هم خیلی دلشان برای ملکه گل ها تنگ شده بود. دیگر کسی نبود آن ها را نوازش کند یا برایشان آواز بخواند. روزی از همان روزها، کبوتر سفیدی کنار پنجره اتاق ملکه گل ها نشست.

ماهی کوچک

Audio File: 
Transcript: 
this story is calledماهی کوچک this is a library call adaptation and recording روزی روزگاری دریک حوض کوچک چندتاماهی کوچک باهم زنده گی میکردند. هرروزصبح وقت زمانی که بیدارمی شدند،باهم بازی وخوشگذرانی می کردند. تازمانی بازی میکردندتاکه شب میشد وزمانی که خوابشان میبردنمی دانستندکه کجاخواب شان برده است. بین این ماهی های زیبایک ماهی کوچک بود که خیلی بادیگرماهی هافرق داشت،وهمیشه بهانه جویی میکردوبادیگران قهرمیبود. یک روزازروزهای خدابچه ماهی هاتصمیم گرفتندکه ماهی کوچک رابه بازی راه ندهندتاشایددرس بگیریدودیگربابقیه قهرنکند. درآن روزقبل ازاینکه ماهی کوچک بهانه جویی کندوبادیگران قهرکنددوستانش بااو