گل مغرور

This story is called گل مغرور This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک مادرکلان مهربان بود. مادرکلان مهربان یک باغچه قشنگ داشت.که پرازگل های رنگارنگ بود. ازهمه گل ها زیباتر گل لاله بود.که بخاطرزبیایی اش خیلی مغرورشده بود. وبا بقیه گل ها رفتار زشت میکرد. یک روزدودانه دخترک کوچک بازیگوش که همسایه های مادرکلان بودندبه طرف باغچه آمدند. یکی ازآن دو دخترک دستش را طرف گل لاله برد وخواست که آن رابچیند، اما خاردردست هایش داخل شد دستش را کشید با عصبانیت گفت:این گل به درد نمیخورد چون که خیلی خار دارد. . در این وقت گل لاله شروع به گریه کردن کرد. بقیه گل ها تعجب کردند که چرا گل لاله گریه میکند گل لاله گفت: من فکرمی کردم که خیلی قشنگم اما اینطورنیست من پرازخارم گل آفتاب پرست با خیلی مهربانی گفت: تونباید خیلی مغرورمیشدی. حالا هم غمگین مباش چون این حکمت خداوند است اگرتوخارنمیداشتی الان پرپرشده بودی. این خارها ازتومحافظت میکنند. گل لاله خیلی خوشحال شدوباغچه پرازگل های خوشحال وزیبا شد ند و . ویادگرفتند که هرگزخودشان را با دیگران مقایسه نکنند This story is called گل مغرور This is a LibraryCall adaptation and recording.