fables

La hormiga y el Saltamontes

Audio File: 
Transcript: 
Este cuento se llama La hormiga y el saltamontes, adaptado de la fábula de Esopo y traducido y leído en español por Daniel Fernando. Esta es una grabación y traducción de LibraryCall. Lejos de las ciudades, al otro lado de los campos, sobre las montañas y profundo en el bosque, vivía una hormiga. Ella no vivía sola– vivía con cientos de miles de miembros de su familia en una colonia grande. Cada miembro de la colonia trabajaba duro para ayudar a la familia. Así son las hormigas. La pequeña hormiga estaba emocionada para ayudar. A ella le encantaba explorar.

El elephante amable

Audio File: 
Transcript: 
Este cuento se llama El elefante amable, un cuento tradicional de Afganistán, adaptado y traducido por Arezo Mayaar y Molly Milazzo, y traducido y leído en español por Lorena Romero. Esta es una adaptación y traducción de LibraryCall. Érase una vez un elefante amable que vivía en un bosque verde y bello. El elefante tenía un corazón tan grande como su cuerpo gris enorme, pero estaba muy solo. Así que un día, decidió ir a buscar un amigo. Caminó y caminó muy lento hasta que se encontró a un animalito café sentado bajo un árbol. Tenía orejas grandes y una colita blanca y esponjosa.

The Kind Elephant

Audio File: 
Transcript: 
This story is called The Kind Elephant, a traditional story from Afghanistan adapted by Arezo Mayaar and translated by Arezo Mayaar and Molly Milazzo. This is a LibraryCall adaptation and recording. There was once a kind elephant who lived in a beautiful green forest. The elephant had a heart as big as his enormous gray body, but he was lonely. So one day, he decided to go in search of a friend. He lumbered along until came upon a small brown animal sitting at the base of a tree. The animal had enormous ears and a fluffy white tail.

مورچه زحمت کش

Audio File: 
Transcript: 
This story is called مورچه زحمت کش This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک خانه زیبا بود دراین خانه زیبا دو درخت خیلی بزرگ بود. که یکی آن در سمت خانه ودیگری سمت دیگر خانه قرار داشت.. چند تا مورچه زحمت کش در اطراف این درخت ها زندگی می کردند. یک روز مورچه زحمت کش به مادرش گفت: کاش می توانیستم به آن طرف خانه پیش آن درخت بزرگ بروم. من فکر می کنم اگر بر سر آن درخت بالا شوم دنیا از آن طرف خیلی خوش آیند است.

شجاع باش ودیگران رادوست بدار

Audio File: 
Transcript: 
This story is called شجاع باش ودیگران رادوست بدار This is a LibraryCall adaptation and Recording بودنبودیک جوان پولداروخیلی ثروتمندی بود. روزی ازروزهاجوان تصمیم گرفت تانزدیک عالم برودوازعالم نصیحت بشنودتاچگونه زنده گی خوب ونیک داشته باشد. وقتی پیش عالم رسید.عالم آن رانزدکلکین بردوپرسید:پشت کلکین چی میبینی؟ جواب داد:آدم هاراکه میروندومیایند.ویک گداراکه کوراست وصدقه میگیرد. شخص عالم بعداًآینه بزرگی به جوان دادوبازپرسید:دراین آینه نگاه کن وبعدبرایم بگوکه چی میبینی؟ جواب داد:خودم رامی بینم. شخص عالم گفت:دیگردیگران رانمیبینی!ای آینه وکلکین ازیک نوع ماده اولیه ساخته شده اند،بنام شیشه. ا

مشکلات هرگزمانع رسیدن به آرزوها نمیشود

Audio File: 
Transcript: 
This story is called مشکلات هرگزمانع رسیدن به آرزوها نمیشود this is a LibraryCall adaptation and recording. درقریه ای خیلی دور از شهر دو دوست صمیمی بودند به نام علی وعباس که باهم همسایه بودند وخانواده های هردو دوست صمیمی به کشاورزی مصروف بودند و مصارف روزانه خود را ازهمین طریق آماده میساختند . پدرعلی میخواست که پسرش داکتر شود تا به مردم قریه خدمت کند ومایه خدمت شود و پدرعباس میخواست پسرش یک انجنیر شود تا خانه های قریه را محکم و قشنگ بسازد. زمستان تمام شد وفصل بهار رسید. زنگ مکتب به صدا درآمد علی وعباس هردویشان کتابچه وکتاب هایشان راگرفتن و روانه مکتب شدند.

کبوترشجاع ودلیر

Audio File: 
Transcript: 
This story is called کبوترشجاع ودلیر This is a LibraryCall adaptation and recording. به نام خداوندی که کبوتران وهمه هستی راآفرید. یک روزی روزگاری دریک جنگل زیبایک خانواده کبوترباهم زنده گی میکردندوخیلی خوشحال بودند. دراین خانواده زیباپنج تاکبوترچوچه وزیبابودند. پدرکبوترهاهرروزصبح وقت میرفت بیرون برای اینکه برای خانواده اش غذاتهیه کند. امایک روززمانی که ازلانه اش بیرون شددیگه برنگشت. مادرکبوترهاکه بایدازچوچه هایش مواظبت میکردنمی توانست ازلانه اش خارج شودتاپیدایش کند. برای همین ازعذای که ذخیره کرده بودبه چوچه هایش میداد. بعدازچندروزپدرکبوترهازخمی به خانه برگشت کبوترهاپدرشانرادربغل گر

گل مغرور

Audio File: 
Transcript: 
This story is called گل مغرور This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک مادرکلان مهربان بود. مادرکلان مهربان یک باغچه قشنگ داشت.که پرازگل های رنگارنگ بود. ازهمه گل ها زیباتر گل لاله بود.که بخاطرزبیایی اش خیلی مغرورشده بود. وبا بقیه گل ها رفتار زشت میکرد. یک روزدودانه دخترک کوچک بازیگوش که همسایه های مادرکلان بودندبه طرف باغچه آمدند. یکی ازآن دو دخترک دستش را طرف گل لاله برد وخواست که آن رابچیند، اما خاردردست هایش داخل شد دستش را کشید با عصبانیت گفت:این گل به درد نمیخورد چون که خیلی خار دارد.

خانه خرگوش ها

Audio File: 
Transcript: 
This story is called خانه خرگوش ها This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک روزدریک خانه خرگوش ها سروصدا بود.که پدرخرگوش با مادرخرگوش ها با دوتابچه های سفید وقشنگ خود نشسته بودند وحرف می زدند. مادروپدرخرگوش ها به آنها میگفتند که شما دیگربزرگ شدید باید برای خودخانه بسازید ودرآن زندگی کنید مادرخرگوش ها گفت : بچه های قشنگم شما باید بروید برای خودتان خانه های جداگانه بسازید چون که خانه ما خیلی کوچک است.

گودیگک زیبا

Audio File: 
Transcript: 
This story is called گودیگک زیبا this is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک دخترزیبا، باسلیقه ، ومهربان بود اطاق دخترک کوچک و زیبا خیلی مقبول منظم بود. به درس های خود زیاد توجه میکرد.کتاب هایش پاک و منظم بود. این دخترک مهربان یک گودیگک زیبا داشت که زیاد دوستش داشت.