مورچه زحمت کش

This story is called مورچه زحمت کش This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک خانه زیبا بود دراین خانه زیبا دو درخت خیلی بزرگ بود. که یکی آن در سمت خانه ودیگری سمت دیگر خانه قرار داشت.. چند تا مورچه زحمت کش در اطراف این درخت ها زندگی می کردند. یک روز مورچه زحمت کش به مادرش گفت: کاش می توانیستم به آن طرف خانه پیش آن درخت بزرگ بروم. من فکر می کنم اگر بر سر آن درخت بالا شوم دنیا از آن طرف خیلی خوش آیند است. مادرمورچه های زحمت کش آهی کشید وگفت: آه پسرم کاش می شد نمی توانیم ازدست این مرغ و خروس رد شویم . مورچه کوچک غمگین شد دنبال پالیدن غذا رفت . تا این که یک روز زن صاحب خانه با یک طناب دراز ویک سبد لباس به حویلی آمد. ویک سر طناب را به یک درخت وطرف دیگر آن را به درخت آن طرف حویلی بست . زن صاحب خانه لباس ها را روی طناب پهن کرد ورفت . مورچه زحمت کش خیلی خوشحال شد و گفت : حالا آن طرف حویلی رفته می توانم واز بالای آن درخت بالا شده می توانم. مورچه زحمت کش بالای درخت بالا شد و خود را به طناب رساند و بالای آن شروع به حرکت کرد. بادی آرام وزید و طناب را تکان داد مورچه بالای طناب بود و باد شدید تر شد و طناب را شدیدتر تکان داد. مورچه کمی ترسید ولی چون هدف قوی داشت خود را به طناب محکم تر چسپاند تا باد آرام شود کمی پیش رفت راه تمام شد وبه ارزوی خود رسید. حالامورچه های دیگرهم میتوانند آن طرف حویلی بروند وازبالای آن درخت راه بروند. مشکلات مانع رسیدن به آرزوها نمیشوند. This story is called مورچه زحمت کش This is a LibraryCall recording.