چوپان ناراضی
Submitted by LibraryCall on Mon, 04/24/2023 - 1:27pmAudio File:
Transcript:
This story is called,
چوپان ناراضی
This is a LibraryCall adaptation and recording.
بودنبوددریک قریه دوریک چوپان بود.
چوپان عادت داشت دریک جای معین زیریک درخت بنشیند.وگله گوسفندانش رابرای چریدن دراطراف آن نگه دارد.
زیردرخت سه قطعه سنگ بود.که چوپان همیشه آن رابرای روشن ساختن آتش استفاده میکردوبرای خودچای دم می کرد.
هرباری که آتش روشن میکرد متوجه میشدکه مادام یک سنگ سرداست وهیچ گرم نمیشودمثل سنگ های دیگر،اما چوپان دلیل این سردی سنگ رانمیدانست.
چندبارکوشش کردکه جای سنگ راتبدیل کندشایدسنگ گرم شوداماهیچ چیزی دستگیرش نشد،وسنگ درهرجاییکه قرارمیگرفت سردبود.
تااینکه یک روزتصمیم گرفت تارازاین