LibraryCall-Owned

This story's copyright is held by The Galecia Group on behalf of LibraryCall.  This story may be a translation or adaptation of another story from the public domain.

کبوترشجاع ودلیر

Audio File: 
Transcript: 
This story is called کبوترشجاع ودلیر This is a LibraryCall adaptation and recording. به نام خداوندی که کبوتران وهمه هستی راآفرید. یک روزی روزگاری دریک جنگل زیبایک خانواده کبوترباهم زنده گی میکردندوخیلی خوشحال بودند. دراین خانواده زیباپنج تاکبوترچوچه وزیبابودند. پدرکبوترهاهرروزصبح وقت میرفت بیرون برای اینکه برای خانواده اش غذاتهیه کند. امایک روززمانی که ازلانه اش بیرون شددیگه برنگشت. مادرکبوترهاکه بایدازچوچه هایش مواظبت میکردنمی توانست ازلانه اش خارج شودتاپیدایش کند. برای همین ازعذای که ذخیره کرده بودبه چوچه هایش میداد. بعدازچندروزپدرکبوترهازخمی به خانه برگشت کبوترهاپدرشانرادربغل گر

خانه خرگوش ها

Audio File: 
Transcript: 
This story is called خانه خرگوش ها This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک روزدریک خانه خرگوش ها سروصدا بود.که پدرخرگوش با مادرخرگوش ها با دوتابچه های سفید وقشنگ خود نشسته بودند وحرف می زدند. مادروپدرخرگوش ها به آنها میگفتند که شما دیگربزرگ شدید باید برای خودخانه بسازید ودرآن زندگی کنید مادرخرگوش ها گفت : بچه های قشنگم شما باید بروید برای خودتان خانه های جداگانه بسازید چون که خانه ما خیلی کوچک است.

گل مغرور

Audio File: 
Transcript: 
This story is called گل مغرور This is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک مادرکلان مهربان بود. مادرکلان مهربان یک باغچه قشنگ داشت.که پرازگل های رنگارنگ بود. ازهمه گل ها زیباتر گل لاله بود.که بخاطرزبیایی اش خیلی مغرورشده بود. وبا بقیه گل ها رفتار زشت میکرد. یک روزدودانه دخترک کوچک بازیگوش که همسایه های مادرکلان بودندبه طرف باغچه آمدند. یکی ازآن دو دخترک دستش را طرف گل لاله برد وخواست که آن رابچیند، اما خاردردست هایش داخل شد دستش را کشید با عصبانیت گفت:این گل به درد نمیخورد چون که خیلی خار دارد.

گودیگک زیبا

Audio File: 
Transcript: 
This story is called گودیگک زیبا this is a LibraryCall adaptation and recording. بود نبود یک دخترزیبا، باسلیقه ، ومهربان بود اطاق دخترک کوچک و زیبا خیلی مقبول منظم بود. به درس های خود زیاد توجه میکرد.کتاب هایش پاک و منظم بود. این دخترک مهربان یک گودیگک زیبا داشت که زیاد دوستش داشت.

El oso y las abejas

Audio File: 
Transcript: 
Este cuento se llama El oso y las abejas, un cuento de Afganistán, escrito por Arezo, traducido por Arezo y Molly Milazzo, y traducido y leído en español por Lorena Romero. Esta es una adaptación y grabación de LibraryCall. Érase una vez un oso que se despertó de su hibernación con frío y hambre. Quería algo dulce, así que fue directamente a las colmenas. Cuando llegó, vio que las abejas estaban vendiendo su miel. Las jirafas, las ovejas, los conejos y las vacas esperaban en la fila para comprar el jarabe dorado, pero el oso no tenía ganas de esperar y no quería pagar por la miel.

The Bear and the Bees

Audio File: 
Transcript: 
This story is called “The Bear and the Bees.” This is a LibraryCall adaptation and recording. Once there was a bear who woke up from his winter slumber cold and hungry. He wanted something sweet, so he went straight to the beehives. When he arrived, he saw that the bees were selling their honey. Giraffes, sheep, rabbits, and cows all stood in line waiting to buy the golden syrup, but the bear was not in the mood to wait in line, and he did not want to pay for the honey.

خرس کله خراب

Audio File: 
Transcript: 
This story is called خرس کله خراب This is a librarycall adaptation and recording آقای خرس ازخواب بیدارشد.زیادکم حوصله وگشنه شده بود. دلش عسل میخواست،مستقیم پیش لانه زنبورهارفت. وقتیکه رسید،دیدکه زنبورهاعسل میفروشن،زرافه،گوسفند،خرگوش،گاوهمه گی درصف به نوبت ایستادشده اند،خرس اصلاً حوصله نداشت درصف ایستاده شودونمیخواست پول عسل رابدهد،بابسیاربداخلاقی آمدپیش روی صف وکاسه کلان عسل راگرفت ورفت،تمام زنبوراهاپشتش رفتن وگفتن آقای خرس این عسل ازمااست. بایددرصف ایستاده شوی وپولش رابدهی. خرس میخواست زنبورهارابترسانوازخودش دورکندباصدای بلندغرش کردوگفت:اگربازهم سروصداکنید،خانه تان کندوهای تان راخرا

ملکه گل ها

Audio File: 
Transcript: 
This story is called ملکه گل ها this is a library call adaptation and recording 
روزی روزگاری، دختری مهربان در کنار باغ زیبا و پرگل زندگی می کرد، که به ملکه گل ها شهرت یافته بود. چند سالی بود که او هر صبح به گل ها سر می زد، آن ها را نوازش می کرد و سپس به آبیاری آن ها مشغول می شد. مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود. دلش برای گل ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل ها گریه می کرد. گل های باغ هم خیلی دلشان برای ملکه گل ها تنگ شده بود. دیگر کسی نبود آن ها را نوازش کند یا برایشان آواز بخواند. روزی از همان روزها، کبوتر سفیدی کنار پنجره اتاق ملکه گل ها نشست.

ماهی کوچک

Audio File: 
Transcript: 
this story is calledماهی کوچک this is a library call adaptation and recording روزی روزگاری دریک حوض کوچک چندتاماهی کوچک باهم زنده گی میکردند. هرروزصبح وقت زمانی که بیدارمی شدند،باهم بازی وخوشگذرانی می کردند. تازمانی بازی میکردندتاکه شب میشد وزمانی که خوابشان میبردنمی دانستندکه کجاخواب شان برده است. بین این ماهی های زیبایک ماهی کوچک بود که خیلی بادیگرماهی هافرق داشت،وهمیشه بهانه جویی میکردوبادیگران قهرمیبود. یک روزازروزهای خدابچه ماهی هاتصمیم گرفتندکه ماهی کوچک رابه بازی راه ندهندتاشایددرس بگیریدودیگربابقیه قهرنکند. درآن روزقبل ازاینکه ماهی کوچک بهانه جویی کندوبادیگران قهرکنددوستانش بااو

فیل مهربان

Audio File: 
Transcript: 
this story is called فیل مهربان this is a Librarycall adaptation and recording یکی بودیکی نبوددریک جنگل زیبایک فیل مهربان بود. فیل قصه مادنبال دوست میگشت،فیل روی یک درخت یک شادی رادید.ازشادی پرسید:میتوانیم باهم دوست شویم؟شادی برایش گفت توخیلی چاق وکلان هستی تونمیتوانی مثل من بالای درخت بالاشوی. فیل قصه ماباردوم خرگوش رادید.وازش خواهش کردتادوست وی شود.اماخرگوش برایش گفت توبسیارکلان وتنبل هستی تونمیتوانی مثل من بدوی. فیل بعداًنزدیک بقه رفت برایش گفت:ایاتودوست من میشوی؟بقه گفت:نخیر،نمیشودتوبسیارچاق وتنبل هستی ونمیتانی مثل من روی اب بپری. فیل داستان مابسیارناراحت بود،به یک روباه رسید.ازاوخ